
دنيای خيالانگيز قصهها/
نیکو مهرآسا: حتما براي شما هم پيش آمده، وقتي حالوهواي حوصلهتان رو به ابريشدن گذاشته و دوست داريد حالتان را با سرزدن به يك كتابفروشي بهتر كنيد. جلوي قفسه داستان ايراني/ رمان! با انبوه نام نويسندگاني روبهرو ميشويد كه هميشه اين سوال را ته ذهنتان ايجاد ميكنند، «از كجا يك دفعه سبز شدند؟ چطور اجازه چاپ ميگيرند!؟» از همه اينها گذشته من بايد كدام يك از اينها را بخرم كه ارزش وقت گذاشتن و هزينه كردن داشته باشد! حسي كه باعث ميشود دست ببريد و از ميان اين همه نويسنده سعي كنيد رمانهاي نامآشناتري را براي خودتان انتخاب كنيد كه حداقل از وقتي كه ميگذاريد، پشيمان نشويد! اما به راستي سوالي كه پيش ميآيد اين است كه واقعا از بين صدها عنوان كتاب فلسفي و عرفاني و روانشناسي و ادبيات و غيره و ذالك چرا رمان؟! چه كشش و جاذبهاي من و شماي خواننده را به سمت دنياي خيالانگيز قصههاي بلند ميبرد؟! چه حس نابي را جرعه جرعه به روح مينوشاند كه حاضريم براي تجربه دوبارهاش اين خطر را بكنيم و دست روي رمانهاي ناشناخته بگذاريم!
براساس يك تجربه شخصي از كسي كه حداقل صدها جلد رمان خوانده است، از من بپذيريد كه پاسخ اين سوال تنها شايد اين جمله باشد: «اينكه هميشه دوست داريم جاي ديگران زندگي كنيم، در خيال ديگران غرق شويم و تجربيات ناب لحظههاي ديگران را مال خود بدانيم و شاهد و ناظرش باشيم.» دوستي داشتم در دوران دبيرستان كه وقتي رمان ميخواند همپاي شخصيت داستان زارزار گريه ميكرد! و من هميشه متعجب ميماندم كه خداي من! اين ديگر كيست! اما سالها بعد كه خودم رمانخوان قهاري شدم، فهميدم شيريني بينظير و تكرارنشدني در همين غرقشدن و همراهشدن با غصهها، شاديها، اشكها و لبخندهاي شخصيتهاي داستان همراه است. حسي ناب و گيجكننده كه ما را هربار باز هم به اين سمتوسو ميكشاند و در خود غرق ميكند.
رمانها گاه مثل ماشين زمان عمل ميكنند و خواننده را به زمانهايي ميبرند كه در زندگي واقعي هرگز توان و فرصت تجربه زيست در آن ايام را نخواهد داشت و مجال تنفس در هواي فرهنگ آدمهايي را كه پيش از ما ميزيستند به ما ميدهد يا تجربههاي خاصي را در اختيار ميگذارد كه در زندگي واقعي افراد، يا تاكنون هرگز به وقوع نپيوسته كه طبيعتا جذاب و پركشش است يا در آينده با چنين موقعيتي روبهرو خواهد شد و به نوعي ايجاد آمادگي ذهني براي شخص ايجاد ميكند كه در مواجهه با چنين اتفاقي چه عكسالعملي نشان دهد، مثل تجربههاي ناب عاشقي كه به وفور در سطربهسطر و صفحهبهصفحه رمانهاي چاپ شده به چشم ميخورند! عشقهاي داغ و سوزان و پر از تب و تاب و طبيعتا دلكش.
فاكتور بعدي كه خواندن رمان را جذاب ميكند دادن ايده براي ساخت فضاي شخصي در حيات واقعي است، مثلا در كتاب «اولين تپشهاي عاشقانه قلبم» نوشته فروغ فرخزاد كه مجموعه نامههاي مكتوب بين فروغ و پرويز شاپور است، توصيفات فروغ از فضاي زندگي مورد علاقهاش آنقدر زنده، پويا و قابل لمس است كه من بهعنوان خواننده از جا برخاستم و جاي گلدان روي ميز را عوض كردم تا فضايي هرچه شبيهتر به اتاق رويايي فروغ داشته باشم! اما نكته عميق و مهمي را كه در اين بين نبايد به دست فراموشي سپرد اين است كه ذهن و ذائقه خواننده نبايد به رمانهاي سطحي و صرفا عاشقانه چيپ عادت كند.
همه ما ميدانيم كه خواندن يك رمان بسيار راحتتر، در دسترستر و قابل لمستر، نسبت به كتابهاي فلاسفه يونان است، اما نبايد صرف بالابردن سرانه مطالعه، (كه در حال حاضر براي هر ايرانی ٢ دقيقه مفيد در سال است) طعم و ذائقه ذهني خواننده را به سمت داستانهاي معمولي و گاه دستمالي شده پيش برد. كافي است همين الان هر كدام از ما نگاهي به كتابخانههايمان بيندازيم، چند درصد رمانهايي كه خواندهايم صرفا تاريخي، فلسفي يا هنري بودهاند؟ و چند درصد سوژههاي هزار بار خوانده شده و تكراري؟ در اين بين يك فضاي مناسب براي نويسندگان جوان و خوشذوق و البته خوشقلم ايراني ايجاد ميشود، خلق آثار پويا با نگاهي جديد و ايدهپردازي نو! قصههايي كه دنياي پر از استرس و افسردگي اين روزها را به فضايي شادتر و قابلتحملتر براي خواننده بدل كند، بياموزد بيآنكه خسته كند و پيش ببرد بيآنكه از همراهي پشيمان کند! رمانهاي ايراني، اين مجالهاي تنفس، امروز به نگاهي دقيقتر و هوشمندانهتر براي احياي دوباره نياز دارند تا جايگاه واقعي از دست رفته خود را باز يابند و مخاطب نااميد را دوباره پاي قفسههاي داستان بلند ايراني بكشانند. «رمان ميخوانيم، چون به خلق دنياي زيباتر ايمان داريم.»
*نقل از روزنامه شهروند – 94/6/15